فرمت فایل: word
تعداد صفحات: 49
1- مقدمه
2- كودكي فروغ
3- نوجواني و ازدواج
4- انشار اولين مجموعه اشعار … ( اسير)
5- جدايي
6- مسافرت به اروپا
7- بازگشت به ايران و انتشار مجموعه اشعار« ديوار»
8- انتشار« عصيان»
9- همكاري با « ابراهيم گلستان»
10- ساخت فيلم« خانه سياه است»
11- انتشار« تولدي ديگر»
12- اقدام به خودكشي
13- فروغ در آستانه فصلي سرد
14- خاك پذيرنده اشارتي است به آرامش
15- پانويسها
16- گزيده اشعار
17- منابع و مأخذ
خيلي از افراد فروغ را فقط شاعر ميپندارند در صورتيكه او در كنار شعرسرودن به كارهاي هنري ديگري از قبيل فيلمسازي، بازي در تئاتر و فيلم، طراحي، و نقاشي ميپرداخت.
اميد است موجب شناخت بيشتر نسبت به اين شاعر توانمند شود. در پايان آرامش روح بزرگ آن شاعر گرانقدر را از خداوند متعال خواستارم.
كودكي
بزرگ بود
و از اهالي امروز بود.
و با تمام افقهاي باز نسبت داشت.
و لحن آب و زمين را چه خوب ميفهميد.(1)
هرچند فروغ گفته است:« حرفزدن در اين مورد] شرح حال، زندگي شخصي[ به نظر من يك كار خيلي خستهكننده و بيفايده است. اين واقعيت است كه هر آدم كه بدنيا ميآيد و بالاخره يك تاريخ تولدي دارد، اهل شهر يا دهي است، توي مدرسهاي درس خوانده، يك مشت اتفاقات خيلي معمولي و قراردادي توي زندگيش اتفاق افتاده كه بالاخره براي همه ميافتد، مثل توي حوض افتادن دورهي بچگي يا مثلاً تقلبكردن دورهي مدرسه، عاشق شدن دورهي نوجواني، عروسيكردن و از اين جور چيزها.»(2) اما شناخت فراز و نشيب زندگاني هر شاعر، امر لازمي است. مخصوصاً شاعر امروز كه در اشعارش جاي پاي لحظات زندگي شخصياش كم نيست بلكه در يك چشمانداز بسيار زياد هم هست. شاعر امروز رواي صادق لحظات زندگاني خود و جامعهاي است كه در آن زندگي ميكند. بديها، خوبيها، زشتيها، و زيبائيها را همچون نقاش زبردستي در اشعار خود به تصوير ميكشد و چنين است كه شعر امروز برخلاف شعر ديروز ما آئينهاي از روحيات شاعر و انسانهاي عصر اوست. از اين رو شناخت لحظهلحظهي زندگي شاعر امروز مخصوصاً شاعري چون فروغ كه در همهي لحظات زندگيش شاعر بود- بسيار لازم مينمايد.
فروغ فرخزاد در 15 ديماه 1313 در تهران چشم به جهاني گشود كه دنياي او نبود، دنياي ديگراني بود كه سرنوشت او همروزگاران او را رقم ميزنند. دوران كودكياش در خانوادهاي گذشت كه شغل نظاميگري پدر، رنگي از خشونت و حاكميت مطلق به آن بخشيده بود:« چهرهي پدر هميشه از يك خشونت عجيب مردانه پر بود. او تلختلخ، سردسرد، و خشنخشن بود. يك سرباز واقعي با يك چهرهي قراردادي يا بهتر بگوئيم با يك ماسك فراردهنده؛ وهميشه همينطور بود. يادم ميآيد به محض اينكه صداي مهميز چكمههايش بلند ميشد همهي ما از حالي كه بوديم بيرون ميآمديم و خودمان را از ديررس و دسترس او دور ميكرديم. ولي همين پدر خشني كه ما را حتي با صداي پاهايش فراري ميداد گاهگاهي كه به خود ميآمد و ماسك از چهرهاش فرو افتادهباشد برترين احساسات ما را در آغوش مي گرفت و زيباترين اشكها از گوشهي چشمش سرازير ميشد. پدر عاشق شعر بود و هست. پدر جر مطالعه هيچ سرگرمي ديگري نداشت و ندارد. پدر همهي عمر بدنبال كشف وتحقيق بود و هست. تمام خانه را به كتابخانه تبديل كردهبود و هنوز هم تعدادي از آن كتابها با نظمي در اتاق خاك گرفتهاش انباشته شدهاست.»(3) مادر فروغ زني سادهدل بود و از نظر زماني در گذشتهها ميزيست، گذشتههايي لبريز از خوبيها، زيبائيها و سنتهاي مقدس:« مادر يك« زن» به تمام معني بود. زني سادهدل، كودكوار، و خوش باور، زني كه قدرت شناخت بديها را نداشت و همهي دنيا و آدمهايش را در قالب خوب و خوبي ميديد زني آويخته به تمام سنتها و قراردادها.»(4) فروغ برادراني به ناممهاي اميرمسعود، مهرداد، مهران، وفريدون داشت وخواهراني به نامهاي پوران، گلوريا، فروغ چهارمين فرزند اين خانواده است.
كودكي فروغ در دنياي قصهها گذشت:« در كودكي عاشق قصه بود. پدربزرگمان قصههاي قشنگي ميدانست و فروغ يك لحظع پدربزرگ را آرام نميگذاشت. به قصهها كه گوش ميداد دچار احوال ماليخوليايي خاصي ميشد.»(5) نور و عروسك، نسيم و پرنده و روشني و آب، لحظههاي كودكي او را سرشار ميكردند بگونهاي كه بعدها در لابلاي لباسها و دفترهاي كودكانهاش در جستجوي زمان گمشدهي كودكي بود:« براي من هنوز هم كه دوران كودكي و حتي نوجواني( از نظر روحي) را پشت سر گذاشتم و از بسياري از احساساتي كه ديگران معتقد بودند عامل بروزش تنها كودكي و نپختگي است تهي شدهام خيلي چيزها وجود دارد كه با وجود جنبهي خندهآور ظاهرش مرا به شدت تكان ميداد. هنوز كه هنوز است وقتي اوائل پائيز هر سال مادرم لباسهاي زمستاني بچهها را از صندوقها بيرون ميآورد تا به قول معروف آفتاب بدهد، ديدن لباسهاي كودكيام كه مادرم به حفظ آنها علاقهاي بسيار دارد، جستجو در جيبهاي آنها و پيداكردن نخودچي كشمش گنديدهاي غالباً در ته جيبها وجود دارد در من حالت عجيبي ايجاد ميكند ناگهان خود را همانقدر كوچك و ومعصوم و بيخيال ميبينم و چند دانه گندم و شاهدانه كه با كركهاي ته جيب مخلوط شده مرا به گذشتهي خيلي دور ميبرد و آن احساسات لطيف و شاد و كودكانه را در من بيدار ميكند. هنوز دفترچه مشق كلاس دوم و سوم ابتدايي را دارم. تمام ثروت مرا كاغذهاي باطلهاي تشكيل ميدهد كه در طول سالها جمع كردهام و به هر جا كه ميروم همراه ميبرم. كاغذهاي كه دست دوستانم روزي بر آنها نشانهاي نقش كرده، خطي كشيده و يا تصويري طرح كردهاست. از ديدن هر يك از آنها به ياد يكي از روزهاي از دسترفته زندگيم ميافتم مثل اين است كه همه چيز برايم دوباره تجديد ميشود.»
برچسب ها:
آشنایی با فروغ فرخزاد زندگی آثار و گزیده اشعار او